دیر بازیست کز غمی سنگین
شعرها هم سیاه می پوشند
از دل خاک دیده شیعه
اشک ها چشمه چشمه می جوشند
هر زمانی که رهگذر نسیم
بویی از خاک یار می آرد
نم نم اشک روی گونه ما
باز هم عاشقانه می بارد
دل هوای بقیع می گیرد
از غم التهاب می سوزد
بر سر تربت غریب حسن
مثل یک آفتاب می سوزد
نور حق شمس ایزدی اینجاست
خون جگر مجتبی در این خاک است
معدن حلم و بخشش و تقوا
زاده مصطفی در این خاک است
این گل بوستان پیغمبر
از جفای زمانه پرپر شد
کاش هرگز نمی شنیدم که
تیرباران گل پیغمبر شد
در غم چهر تابناک حسن
داغدار این زمانه می ماند
بر لبانم ترنمی غمگین
تا ابد جاودانه می ماند
============
http://www.mahlag.blogfa.com
=============
:: بازدید از این مطلب : 127
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0